روزنوشته های مریم کمایی



پست ویژه برای دوستان متممی

بی مقدمه 
سنت بشکنم و مقدمه ننویسم کتاب یا پایان نامه که نیست. فقط تشکر هست .شاید دوستان متممی بخوانند شاید هم نخوانند. اول که میخواستم بنویسم دوست داشتم اسم چند نفر را ببرم چون ندیده و نشناخته حس خوبی بهشون دارم. اونها رو از لا به لای تمرینات یا بحث آزاد هایی که در متمم هست میشناسم. اما اسم ها اینقدر زیاد بود که از این کار صرف نظر کردم.(نمیدونم الان چند نفر عضو داره سایت :)
چند وقتی بود که حضورم در سایت متمم کمرنگ شده بود. البته این به معنای کم شدن علاقه ام به محتوای سایت نبود بلکه داشتم از چیزهایی که آموخته بودم در زندگی استفاده میکردم و کنارش کتابهای جدید خواندم، آدمهای جدید دیدم،آدم های که از قبل بودند را با نگاه دیگری دیدم و جاهای جدید رفتم و  جاهایی که قبلا رفته بودم را متفاوت تر یافتم .افکار جدید شکل گرفت و تمام این مدت دلم پیش متمم بود.
دیروز به سراغ یکی از درسهایی که مشغول خواندنش بودم رفتم و بعد از اتمام درس شروع به خواندن جواب تمرینات دوستان کردم. احساس میکردم در کلاس هستم و خوشحال بودم که صدای همه را می شنیدم. (این یکی از مزیت های متمم نسبت به کلاس های حضوری ست)حس خوشحالی و همراه داشتن مرا وادشت تا بنویسم ممنون که هستید.
هر کس توی دنیا رسالتی یا کاری باید انجام بدهد (این قسمت مخصوص محمدرضا شعبانعلی ست و البته تیم متمم) که این روزها با تولید و انتشار محتوای خوب مشغول انجام رسالتشان هستند. 
این سطرها را ویرایش نمیکنم و دوست دارم همینطور بدون ویرایش براتان روی وبلاگم بگذارم. 

حرف صمیمی تر : جواب تمریناتتون رو که خوندم گفتم حتما باید ازتون تشکر کنم بعد سریع توی لیست کارهام نوشتم با اینکه  وبلاگ رو مرتب آپدیت نمیکنم اما خواست بگم وجودتون باعث دلگرمیه.


شبها میخوابم. انگار معجزه ایی رخ داده است. شاید اعجاز این بی تفاوتی های از روی عمد است.

دیر فهمیدم!

اما آخرش فهمیدم که در انتها  قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد.

به چند چیز ساده بسنده کرده ام

و به بقیه چیزها یک" مهم نیست " گفته ام.

مهم نیست و مهم نیست و مهم نیست که خیلی چیزها سر جای خودشان نیست.

اصلا هم شاید تصور من است که آنها سر جای خودشان نیستند.

چه کسی جای دقیق همه چیز را میداند؟

حتی مامان هم جای زردچوبه هایی را که برایش خریده ام یادش نمی آید.

خیلی ها هم هر روز به خدا شکایت می کنند که این چه وضعی ست ! هیچ  چیز سرجای خودش نیست.

و من دوباره همان سوال را می پرسم: چه کسی جای دقیق همه چیز را می داند؟

به گمانم باید از این سوال هم صرف نظر کرد فقط کار را برای خودم سخت تر میکنم. استفاده از قانون" مهم نیست" بهتر جواب میدهد.

وقتی زیاد سوال می پرسی به جوابی نمیرسی باید ساکت و خاموش باشی تا شاید صدایی یا ندایی از عالمی دیگر برسد یک جور امداد غیبی.

به این نتیجه رسیده ام زیاد سوال پرسیدن فقط کار را دشوار تر میکند شاید به این هم دیر رسیده ام.


"هر ورقی که میخوانم و بر دانشم افزوده می شود کمی آرامتر می شوم و  پذیرشم نسبت به رویدادهای زندگی بیشتر می شود". 

م.ک


 امروز داشتم درمورد انعطاف پذیری که یکی از چهار فرض اصلی دیدگاه رشد هست مطلبی از کتاب روانشناسی رشد نوشته "لورا برک "میخواندم(کسانی که در دانشگاه روانشناسی خوانده اند با این کتاب به خوبی اشنایی دارند)

چهار عامل از فرد در برابر عواقب زیانبار رویدادهای استرس زای زندگی ، محافظت می کند.(این چهار عامل روی انعطاف پذیری فرد در مواجهه با رویداد استرس زا نقش مهمی داند)

 1) خصوصیات شخصی

2) رابطه صمیمانه با والدین

3) حمایت اجتماعی خارج از خانواده نزدیک

4) امکانات و فرصت های جامعه


موضوع صحبتم مورد سوم هست اینکه ما  به طور نامحسوسچقدر روی دیگران میتوانیم تاثیر بگذاریم.

در نقش خاله، عمه، دایی ، عمو و حتی دختر خاله یا پسر خاله ، بستگان ، دوستان وغیره.

همین مورد سوم یک حس مسئولیت پذیری بیشتری در من ایجاد کرد. نه اینکه قبلا به این موضوع فکر نکرده بوده باشم، اما وقتی اهمیت و نقش خودم و قدرت تاثیر کارهایم بر زندگی دیگران ،برایم محرز می شود بار مسئولیت سنگین تری را روی شانه هایم احساس میکنم.

داستان زندگی افرادی که از طریق حمایت های اجتماعی اقوامشان توانسته اند به مسیر متفاوتی از کسانی که با آنها شرایط یکسان داشتند، برسند.


اگر میخواهیم انسانی مفید و تاثیرگذار باشیم از همین جاهای کوچک می توانیم به ایفای مسئولیت بپردازم :)



پست موقت تشکر از دوستان متممی

بی مقدمه 
سنت بشکنم و مقدمه ننویسم کتاب یا پایان نامه که نیست. فقط تشکر هست .شاید دوستان متممی بخوانند شاید هم نخوانند. اول که میخواستم بنویسم دوست داشتم اسم چند نفر را ببرم چون ندیده و نشناخته حس خوبی بهشون دارم. اونها رو از لا به لای تمرینات یا بحث آزاد هایی که در متمم هست میشناسم. اما اسم ها اینقدر زیاد بود که از این کار صرف نظر کردم.(نمیدونم الان چند نفر عضو داره سایت :)
چند وقتی بود که حضورم در سایت متمم کمرنگ شده بود. البته این به معنای کم شدن علاقه ام به محتوای سایت نبود بلکه داشتم از چیزهایی که آموخته بودم در زندگی استفاده میکردم و کنارش کتابهای جدید خواندم، آدمهای جدید دیدم،آدم های که از قبل بودند را با نگاه دیگری دیدم و جاهای جدید رفتم و  جاهایی که قبلا رفته بودم را متفاوت تر یافتم .افکار جدید شکل گرفت و تمام این مدت دلم پیش متمم بود.
دیروز به سراغ یکی از درسهایی که مشغول خواندنش بودم رفتم و بعد از اتمام درس شروع به خواندن جواب تمرینات دوستان کردم. احساس میکردم در کلاس هستم و خوشحال بودم که صدای همه را می شنیدم. (این یکی از مزیت های متمم نسبت به کلاس های حضوری ست)حس خوشحالی و همراه داشتن مرا وادشت تا بنویسم ممنون که هستید.
هر کس توی دنیا رسالتی یا کاری باید انجام بدهد (این قسمت مخصوص محمدرضا شعبانعلی ست و البته تیم متمم) که این روزها با تولید و انتشار محتوای خوب مشغول انجام رسالتشان هستند. 
این سطرها را ویرایش نمیکنم و دوست دارم همینطور بدون ویرایش براتان روی وبلاگم بگذارم. 

حرف صمیمی تر : جواب تمریناتتون رو که خوندم گفتم حتما باید ازتون تشکر کنم بعد سریع توی لیست کارهام نوشتم با اینکه  وبلاگ رو مرتب آپدیت نمیکنم اما خواست بگم وجودتون باعث دلگرمیه.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها